سفری به خرابه های شام/شهادت فاطمه صغیره حضرت رقیه(س)

♥*♥ عاشقای محرم الحسین♥*♥

باز دلم خون شد و چشمم گریست آنکه درین روز چون من نیست کیست ؟ باز دگر باره رسید اربعین جوش زند خون حسین از زمین

 هذَا البَيْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النّبِىّ صلى الله عليه و آله و سلم وَ بِنْتُ الحُسَيْنِ الشَّهيد، رُقَيَّة عليهاالسلام


اين خانه مكانى است كه به ورود آل پيامبر صلى الله عليه و آله سلم و دختر امام حسين عليه السلام ، حضرت رقيّه عليهاالسلام شرافت يافته است

به گواه تاریخ نگاران و مقتل نویسان رحلت شهادت‌ گونه حضرت رقیه (سلام الله علیها) اندكی پس از واقعه خونین كربلا در سال شصت و یكم هجری رخ داده است و در این هنگام وی سه یا چهار ساله بوده است و نخستین نكته شگفت درباره حضرت رقیه (سلام الله علیها)، شاید همین باشد كه با چنین عمر كوتاهی، از مرزهای تاریخ عبور كرد و به جاودانگی رسید، آن گونه كه برادر شیرخوارش علی ‌اصغر (علیه السّلام) به چنین مرتبه‌ای نایل شد.
به عبارت دیگر یكی از جلوه‌ های رویداد بزرگ عاشورا تنوع سنی شخصیت‌های آن می‌باشد كه از پایین‌ترین سن آغاز و به بالاترین سنین (حضرت حبیب‌ بن مظاهر) ختم می‌گردد. نكته قابل تأمل دیگر در بررسی این مهم آن است كه در پدید آوردن این حماسه بی ‌بدیل و شكوهمند تنها یك جنسیت سهیم نبوده، بلكه در كنار اسامی مردان و پسران جانباز و ایثارگر این واقعه، نام زنان و دختران نیز حضوری پررنگ و تابناك دارد.

 
مصائب و شدائدی را كه رقیه (سلام الله علیها) از كربلا تا كوفه و از كوفه تا شام متحمل می‌شود، آنچنان تلخ و دهشتناك است كه وجدان هر انسان آزاده و صاحبدلی را می‌آزارد و قلب و روح را متأثر و مجروح می‌سازد. تحمل گرمای شدید كربلا همراه با تشنگی، حضور در صحنه شهادت خویشاوندان، اسارت و ناظر رفتارهای شقاوت آلود بودن، آزار و شكنجه‌ های جسمی و روحی فراوان، دلتنگی برای پدر در خرابه شام و ... نشانگر مصائب عظیمی است كه یك كودك خردسال با جسم و روح لطیف خود با آن مواجه شده است. از دیگر سو همین قساوت سپاه یزید است كه بر عظمت نهضت سترگ عاشورا می‌افزاید، زیرا حضرت امام حسین (علیه السّلام) با شناخت و پیش‌بینی تمام این مصائب و شدائد به قیام در راه احیاء دین جد بزرگوار خویش قد علم فرمود و چنین دشواری‌هایی نتوانست هیچ گونه خللی بر عزم استوار آن حضرت در راه آزمایش بزرگ الهی پدید آورد.

رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر حقانیت قیام امام حسین علیه السّلام كه تنها كسی می‌تواند چنین به مبارزه و مقابله با ستم برخیزد كه مقصدی الهی داشته باشد، و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر مظلومیت عترت پاك پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و رسواكننده سیاهكارانی است كه داعیه ی جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را سر دادند و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است برای آن كه اوج توحش و سنگدلی دژخیمان دستگاه بنی ‌امیه برای همیشه تاریخ به اثبات بماند، و رقیه (سلام الله علیها) فاتح شام و سفیر بزرگ عاشورا در این سرزمین است، و رقیه (سلام الله علیها) برهان بزرگ دیگری است بر این حقیقت بزرگ كه حق بر باطل پیروز خواهد شد و اینك پس از قرن‌های متمادی آنان كه به مرقد مطهر آن حضرت در شام مشرف می‌شوند به عینه تفاوت میان مقام و مرتبه این كودك سه ساله را با خلیفه جابری چون یزید درمی‌یابند. 
 
حضرت رقيه بعد از شهادت امام حسين(ع) و يارانش در عصر عاشورا به همراه ديگر زنان بني‌هاشم توسط سپاه يزيد به اسيري رفت. از درون خرابه‌هاي شام، صداي كودكي به گوش مي‌رسيد. همه آنهايي كه در ميان اسرا بودند، خوب مي‌دانستند كه اين صداي رقيه، دختر كوچك امام حسين (ع) است. او حالا از خواب بيدار شده بود و سراغ پدرش را مي‌گرفت. انگار كه خواب پدرش را ديده بود. يزيد دستور داد سر امام حسين (ع) را به دختر كوچك نشان دهند و او را ساكت كنند، اما وقتي حضرت رقيه (ع) و امام حسين ع باز هم به هم رسيدند، اتفاق جانسوزي افتاد. اين بار، پدر در سوگ رقيه نشست:
چقدر بي‌تابي دخترم! اين همه دلشكستگي چرا؟ مگر دست‌هاي كوچكت در امتداد نيايش عمه، تنها از خدا آمدن بابا را طلب نكرد؟ اينك آمده‌ام در ضيافت شبانه‌ات و در آرامش خرابه‌ات. كوچك دلشكسته‌ام! پيش‌تر نيز با تو بودم و مي‌ديدمت. شعله بر دامان و سوخته‌تر از خيمه آه مي‌كشيدي و در آميزه خار و تاول، آبله و اشك، صحراي گردان را به اميد سر پناهي مي‌سپردي. مهربان دلشكسته‌ام! صبور صميمي! مسافر غريب و كوچك من! مگر نگفتي كه بابا كه آمد، آرام مي‌گيرم. اين همه ناآرامي چرا؟ مگر نگفتي بابا كه آمد سر بر دامانش مي‌گذارم و مي‌خوابم؟ نه ...، نه دختركم نخواب! مي‌دانم اگر بخوابي، ديگر عمه نمي‌خوابد. مي‌دانم خواب تو، خواب همه را آشفته مي‌كند. نه ... نخواب دخترم! دخترم! بگذار لب‌هاي چوب خورده‌ام امشب ميهمان بوسه‌اي باشد از پيشاني سنگ خورده‌ات؛ از گيسوي پريشان چنگ خورده‌ات؛ از شانه‌هاي معصوم تازيانه ديده‌ات؛ از صورت رنگ پريده سيلي خورده‌ات. بگذار امشب، مثل شب آرامش تنور بر زانوان زهرا آسوده بخوابم. نه دخترم! نخواب! بگذار بابا بخوابد. و چنين شد كه رقيه (س)، هنگامي كه سر پدر در آغوشش بود، جان سپرد.
آرامگاه‎‎‎ ملكوتی‎ دخت‎ سه سـالـه امـام‎‎ سـوم شیعیان‎ در شام‎ كنـار بـاب‎ "الفـرادیـس " مابین‎ كوچه‎ های‎ تاریخی‎ و پر ازدحام‎ دمشـق‎ است‎‎ كه‎‎ هر ساله بسیاری‎ از شیفتگان‎ اهل‎ بیت (علیهم السّلام) را از مناطق‎ مختلف‎ جهان‎ به‎ سوی‎ خود جلب‎ می‎ كند.پروردگارا حرم این فاطمه صغیره در سوریه را از شر دشمنان اسلام و شیعیان رهایی بخش.
خراب آباد ویرانه هوای تازه ای دارد
نوای بلبل ویران نشین آوازه ای دارد
ببین ای مرغ قنطاره فضای آشیانم را
قدو بام خراباتم چه سقف و سازه ای دارد
میان دخترت در دفتر غم برگ زرین شد
کتاب عمر کوتاهم عجب شیرازه ای دارد
لبت را بیشتر وا کن اگر خون ریخت ان با من
دم گرم یتیمانه شفای تازه ای دارد
سحر با سر تو را خواندم به ویر ان یک سخن گویم
که بابا انتظار طفل هم اندازه ای دا رد
من از لبخند این مردم به اشک عمه میمیرم
ندیدی شهر نامردان عجب دروازه ای دارد
-------------------------------------
منابع:
- بهايي علاءالدين طبري
- سيد بن طاووس
- روز عاشقانه، محمدرضا سنگري
- ‌نامه محرم و صفر
- تبیان
 
زیر تازیانه در خرابه‏های شام
معصومه داوودآبادی
که دیده است که جوجه کبوتری توفان‏زده را تیر و کمان حواله کنند؟
آه، رقیه! بال‏های سوخته را طاقت سنگ نیست. لب‏های تشنه‏ات را خاک پاشیدند و چشمان به اشک نشسته‏ات را آشنای تازیانه‏ها کردند.
خدایا! حجم این همه تاریکی را کدام خورشید، روشن می‏تواند کرد؟
فریاد جگرخراشت را در خشت خشت خرابه‏های شام مویه می‏کنم و وسعت رنجت را با کوه‏ها در میان می‏گذارم. غبار اندوهت را هیچ بارانی نمی‏توانده شست.
کدام اندیشه پلید...؟
کدام دست، گوشه‏گیر این خرابه‏ات کرد و شناسنامه مصیبت در دستانت گذاشت؟
کدام اندیشه پلید، چشم‏های کوچکت را گریه‏خیز ماتم‏ها کرد؟
به کدام جرم، گام‏های کودکی‏ات را این‏چنین آواره صحراها کردند؟
این وقاحت ظالم، از روزنه کدام غار بیرون ریخت که شب‏هایت را بی‏ستاره کرد و شانه‏هایت را بی‏تکیه‏گاه؟
دیوارهای ستم‏گر تاریخ، چشم‏هایت را تحمل نتوانستند و نفس‏های معصومت را به چوب‏ها سپردند.
زمین، همیشه این‏گونه پنجره‏ها را به باد داده است.
اندوهت را می‏گذاری و می‏روی
ثانیه‏های محنت‏بارت، صفحات خیالم را می‏سوزاند.
بر کتیبه‏های سوخته می‏نویسمت و وجدان‏های بیدار جهان را به قضاوت می‏طلبم.
ناله‏های کودکی‏ات، خاطر بادها را پریشان کرده است.
قناریان تنها، تاریک خرابه را به یاد می‏آورند و می‏گریند.
پنجره‏ها، کابوس‏های سیاهت را تب می‏کنند.
خارها، پاهای برهنه‏ات را جگرریش می‏کنند.
می‏روی و کوچکی دنیا را به طالبانش وامی‏گذاری. اندوهت را بر صورت خرابه می‏پاشی و می‏گذری تا به لبخندی ابدی بپیوندی.
چشمان سیلی خورده‏ام طاقت ندارد
با گونه‏هایم خنجرت الفت ندارد
سیلی بزن دستان تو غیرت ندارد
گفتند آن سر، روی نیزه مال باباست
مادر بگو این حرف‏ها صحت ندارد
مادر بگو این‏قدر بر بابا نتازند
چشمان سیلی خورده‏ام طاقت ندارد
از خون و خاکستر جدا کن کفترت را
آخر به این گهواره‏ها عادت ندارد
بلعید آتش خیمه‏ها را آه، مادر!
پاهای من دیگر چرا قدرت ندارد
 
با همین سه‏ سالگی
رقیه ندیری
سه سالگی‏اش بر مدار عاشورا می‏چرخد.
اتفاقی که طنین خنده‏های کودکانه‏اش را به غارت می‏برد
در عطش می‏ماند و می‏گدازد.
فرات از چشمانش مهاجرت می‏کند.
بی‏پناهی‏اش، در تمام بیابان‏ها تکثیر می‏شود
این سه سالگی اوست که در ویرانه‏ای کنار کاخ سبز، به اهتزاز درآمده و مکر خاندان ابوسفیان را به زانو درآورده است.
این بود، اجر رسالت؟!
شهلا خدیوی
جز این بود که آمده بودید تا راهنمایشان باشید؟! جز این بود که نمی‏خواستید سر از گمراهی‏ها در بیاورند؟! این بود اجر رسالت مردی که سال‏ها با عرق جبین و اشک چشم، سنگ‏ها را از پیش پایشان برداشته بود تا زمین نخورند و زخمی نباشند؟!
سنگدلان، بار غمت را سبک نکردند
تمام دردهایت یک طرف و از دست دادن زانوانی که رویشان به خواب می‏رفتی و نیایش‏هایت را می‏خواندی، طرف دیگر... .
وقتی میان خون و آتش، صدای گریه‏ات، دل سنگ را می‏لرزاند و پاهای تاول زده‏ات، سختی‏ها را گلایه می‏کرد، همه چشم‏ها کور بودند و دل‏ها سنگین‏تر از آن بود که بار سنگین دلت را سبک‏تر کند... .
صبر را از که آموخته بود؟
دست‏هایت کوچک بودند برای به آغوش کشیدن صبر و سختی. اما تو چقدر سربلند بیرون آمدی از دردها و دلتنگی‏ها! صبر را از چه کسی به ارث برده بودی، نمی‏دانم! اما ایمان، هم‏پای تو بزرگ شده بود.
هم‏سن و سال‏هایت، سرگرم بازی بودند؛ اما تو انگار رسالتت بود که انسان را سربلند کنی!
چقدر زود... !
روح ‏اللّه‏ شمشیری
گرچه سه سال بیشتر ندارد، اما صدسال شکایت از این اندک سال دارد؛ شکایت‏هایی که تاب باز گفتن‏شان را ندارد. بغض‏ها روی هم جمع شده است و به یک‏باره می‏خواهد فوران کند؛ آن هم در میان خرابه‏ای در یک شهر بزرگ که مردمانش یک روز تمام را بر آنان سنگ زده‏اند و بر غم کاروان افزوده‏اند و اینک رفته‏اند تا آسوده بخوابند؛ آسودگی‏شان را صدای گریه کودکی سه ساله برهم می‏زند. سه سال بیشتر ندارد، اما صدای گریه‏اش، خواب آسوده یک شهر را برهم می‏زند... و چقدر زود صدایش خاموش شد!
 
عمو، عمو، آب، آب...
نويسنده: رضا امير خاني
1
همه‌ي بچه‌ها فرياد مي‌كشيدند: "عمو، عمو، آب، آب..." فاطمه كنارِ پرده‌ي خيمه‌ي ايستاده بود و بيرون را مي‌نگريست. ما له‌له‌زنان فرياد مي‌كشيديم: "عمو، عمو، آب، آب" فاطمه با دست به ما اشاره كرد كه آرام شويم. گفت كه عمو از اباعبدالله رخصت گرفت و رفت.

با دو مشكِ آب. حالا آرام‌تر، انگار در خودمان، مي‌گفتيم: "عمو، عمو، آب، آب" لختي نگذشته بود، كم از ساعتي شايد، ما هم‌چنان منتظر نشسته بوديم و زيرِ لب ذكر را تكرار مي‌كرديم. ناگاه فاطمه پرده‌ي خيمه را رها كرد و به زمين افتاد. حالا همه تشنه‌گي را فراموش كرده بوديم. ديگر كسي از آب حرفي نمي‌زد. كسي آب نمي‌خواست. فرياد مي‌زديم: "عمو، عمو، عمو، عمو..."
2
با اين كه رباب آدم بزرگ است، اما هنوز هم دارد گهواره‌ي خالي را تكان مي‌دهد. گاهي وقت‌ها مثلِ عروسك‌بازيِ ما با خودش حرف هم مي‌زند. انگار واقعا خيال مي‌كند كه عليِ كوچكش توي گهواره خوابيده است. هيچ كسي هم هيچ چيزي به او نمي‌گويد. اگر ما، بچه‌هاي كوچك، مشغولِ عروسك‌بازي بوديم، شايد فاطمه دعوامان مي‌كرد، اما رباب آدم بزرگ است، براي همين كسي به او چيزي نمي‌گويد. "علي كه توي گهواره نيست. من خودم از توي سوراخي پرده‌ي خيمه ديدمش، روي دست‌هاي اباعبدالله خواب خواب بود..."

3
غروب شده است. تا اباعبدالله بود، هر چند وقت يك‌بار مي‌آمد و براي ما چيزي مي‌گفت و مي‌رفت. ما هم خجالت مي‌كشيديم و گريه نمي‌كرديم و گوش مي‌كرديم. اما حالا ديگر خيلي وقت است كه نيامده تا براي‌مان چيزي بگويد. حالا فاطمه بچه‌هاي كوچك را يك‌جا جمع كرده است. البته من ديگر بزرگ شده‌ام. براي همين به فاطمه مي‌گويم: "تو هم قرآن بخوان، مثلِ..." نمي‌دانم چرا، اما سرش را بالا مي‌گيرد. به جاي آن كه ما را آرام كند، نگاه مي‌كند به موهاي من و جيغ مي‌زند:
"فَكَيفَ تَتَّقونَ اِن كَفَرتم يَوماً يَجعلُ الوِلدانَ شيبَا... (چه‌سان در امانيد، اگر كافر باشيد در روزي كه كودكان را پير مي‌گرداند؟ مزمل-17)"
 
 

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در برچسب:,ساعت 17:44 توسط سمیرا |


آخرين مطالب
» عشق یعنی حسین
» عشق حسین
» کربلاااااااااااااااااااااااااااا
» یاخدا
» ایام فاطمیه از چه تاریخی شروع ودر چه تاریخی تمام می شود؟
» معجزه جسد بیجان فاطمه علیه السلام
» خبرشهادت حضرت زهرا به علی (ع) وحالات حسنین
» دستور ساختن تابوت بعدازدیدن خواب(حضرت زهرا)
» خواب دیدن حضرت زهرا قبل از شهادتشان
» ماجرای مظلومیت وشهادت حضرت زهرا
» توبه >آثار وبرکات آن در زندگی انسان
» نتيجه‌ عبادت بدون اخلاص
» هدف قیام امام
» عکس هایی از عزاداری های هیئت حضرت زینب (مبارکه- باغملک)
» سفری به خرابه های شام/شهادت فاطمه صغیره حضرت رقیه(س)
» اربعین
» رسیدن کاروان اسرا به مدینه
» اربعین حسینی
» گریستن برمصایب امام حسین ع
» فضایل امام حسین ازدید قران
» زندگی نامه حضرت زینب (ع) وهمسرش عبدالله بن جعفرطیار واولادش
» دعای امام حسین(ع) در روز عاشورا
» یا ابولفضل عباس(ع)
» مظلومیت شیش ماهه امام
» عکسهای از حرم حضرت رقیه وزینب
» بدن حضرت رقیه(ع)
» حضرت رقیه علیهاالسلام آرزوی قشنگ «بابا»
» زندگی نامه حضرت علی اکبر(ع)
» مادرم حضرت زهراست
» زندگی نامه امام حسین (ع)
» حرم امام
» حضرت زینب وحجاب
» معجزات امام حسین
» شبهاتی درمورد کربلا وامام حسین
» شبهات عاشورا وپاسخ به آن
» داستان ازسیاست امام حسین
» داستان مردی که زیارت امام حسین (ع)نمیرفت
» آقا اجازه هست خانومتونو نگاه کنم؟؟(بدحجابی)
» نوشته از(ساکی)
» وقاع بعدازشهادت امام حسین (ع)
» سخنرانی حضرت زینب درمجلس ملعون یزید
» حضرت زینب
» جایگاه امام واصحابش
» آخرین وداع امام
» وداع زینب با برادر عصر روز یازدهم
» شام غریبان حسین
» زیارت عاشورا
» حر.اشک ریزان دردامان پرمهر حسین(ع)
» مروه کربلا

Design By : Pichak